آیا تا اینجا، از غذایتان لذت بردهاید؟ آیا از بودن در کنار خانواده، بودن سر سفره یا در رستورانی که هستید، لذت بردید؟ غذایتان را دوست داشتید؟ خوشمزه بود؟
به لقمه آخر که میدانید جایش را دارید که بخورید اما همین الآن هم سیر شدهاید خوب نگاه کنید. شما عاشق همه غذاهایی بودید که امشب نوش جان کردید. شما هنوز هم این لقمه که بخشی از غذای مورد علاقهتان است را دوست دارید، ولی… همین لقمه آخرِ دوست داشتنی، قرار است با حس پُریِ بیش از حد، تمام حال خوبِ قبل از آن را خراب کند. حیف نیست؟
حالا یک نفس با آرامش بکشید، و آن لقمه دوست داشتنی، تکه آخر کباب، تهدیگ سیب زمینی، یا قاشق آخر بستنی را پایین بگذارید و از آن بشقاب، ظرف، میز و سفرهای که روبروی آن هستید، به خاطر لذتی که تا این لحظه به شما داد، تشکر کنید.
حالا یک بار دیگر به لقمه آخرِ توی بشقاب نگاه کنید. مطمئن باشید از این که شما آن را نخوردهاید ناراحت نیست! 🙂 بلکه خوشحال است که بجای احسای پُریِ بعد از شام، «نهایت لذتی» که میشد از طعم او ببرید را، انتخاب کردهاید. خوشحال است که قدرِ زحمتِ بقیه ذراتِ آن بشقاب را دانستهاید و حس لذتبخش بودنِ آنها را با لقمه آخر، هدر ندادهاید.
لقمه آخر، از توی بشقابی که محترمانه آن را کنار گذاشتید، با احترامِ تمام، به شما لبخند میزند🙂
بیایید طعم آگاهانه خوردن یک سیب را بچشیم.
یک سیب از یخچال بردارید. فرقی نمیکند چه سیبی باشد. آن را بشویید و خشک کنید. حالا قبل از این که یک گاز از سیبتان بزنید، لحظهای مکث کنید. به سیبی که در دستتان است نگاه کنید و از خودتان بپرسید: وقتی سیب میخورم، آیا واقعاً از خوردنش لذت میبرم؟ یا آنقدر فکرم مشغول است که متوجه لذتهایی که سیب به من عرضه میکند نمیشوم؟
برای بیشتر ما حالت دوم صدق میکند. همه عمرمان سیب خوردهایم بدون این که به آن فکر کنیم. و با این خوردن بیتوجه، خودمان را از لذتهای زیادی که در خوردن سیب هست محروم کردهایم. چرا این کار را میکنیم، وقتی لذت واقعی بردن از سیب آسان است؟
اولین کار این است که توجه کامل خود را به خوردن سیب معطوف کنید.
وقتی سیب می خورید، فقط روی خوردن سیب تمرکز کنید. به چیز دیگری فکر نکنید و مهمتر از همه این که بیحرکت باشید. هنگام رانندگی سیب نخورید. در حین راه رفتن سیب نخورید. در حین مطالعه سیب نخورید. آرام و بیحرکت باشید. تمرکز و آهستگی به شما امکان میدهد تمام کیفیتهایی که سیب به شما ارائه میدهد را درک کنید: شیرینی، عطر، شادابی، آبداری و تردی.
بعد، سیب را از کف دست خود بردارید و لحظهای وقت بگذارید تا دوباره به آن نگاه کنید. چند بار نفس آگاهانه بکشید و نفستان را بیرون دهید تا متمرکز شوید و با احساس خود در مورد سیب ارتباط برقرار کنید. بیشتر اوقات، فقط یک نگاه سرسری به سیبی که میخوریم میاندازیم. آن را برمیداریم، گاز میزنیم، سریع میجویم و میبلعیم. این بار توجه داشته باشید: این چه نوع سیبی است؟ چه رنگی است؟ در دست شما چه حسی دارد؟ عطر و بویش شبیه چیست؟ با مرور این افکار، خواهید فهمید که سیب صرفاً یک میان وعده سریع برای رفع گرسنگی نیست. بلکه چیزی پیچیدهتر است، بخشی از یک کلیت بزرگتر است.
سپس، به سیب لبخند بزنید، و به آرامی یک گاز از آن بزنید و بجوید. چند بار به دم و بازدم خود توجه کنید تا بتوانید فقط بر روی خوردن سیب تمرکز کنید: این که حضورش در دهان شما چه احساسی دارد. چه طعمی دارد، جویدن و بلعیدن آن چگونه است. هیچ چیز دیگری هنگام جویدن سیب ذهن شما را مشغول نمیکند، نه پروژهای، نه ضربالاجل کاری، نه نگرانی، نه فهرست کارهای در دست انجام، نه ترس، نه غم و اندوه، نه خشم، نه گذشته و آینده. در ذهن شما فقط و فقط سیب وجود دارد.
هنگام جویدن بدانید که در حال جویدن چه هستید. برای هر گازی که میزنید، بیست تا سی بار آهسته و کامل بجوید. آگاهانه بجوید، طعم سیب و وجود مغذی آن را مزمزه کنید، خودتان را صد درصد در این تجربه غرق کنید. به این ترتیب، شما سیب را واقعا درک میکنید. و همینطور که از خوردن سیب کاملاً آگاه میشوید، از لحظه حال نیز کاملاً آگاه میشوید. کاملاً در اینجا و اکنون حضور پیدا میکنید. با زندگی در لحظه، میتوانید آنچه را که سیب به شما هدیه میدهد دریافت کنید و به این ترتیب زندهتر میشوید. سرشار از زندگی میشوید.
بعضی وقتها که با مراجعینمون در مورد آگاهانه خوردن صحبت میکنم میگویند «خب خوردنیها همه جا هستند! توی کشوی میز کارم، روی میز وسط سالن، توی کابینتها، توی یخچال و حتی انواع مغازهها که توی مسیرم هستند و. . . من هم خیلی به میزان گرسنگی خود و حتی لذت بردن از خوردن آنها توجه ندارم! خوردنیها را میخورم چون دم دستم هستند! و من خیلی وقتها از روی عادت همیشگی سراغشان میروم نه از روی نیاز جسمانی! »
اگر دیدن و در دسترس بودن خوردنیها تا این حد روی میزان خوردن ما اثر دارند بهتر نیست هر از گاهی محیطمان را از خوردنیهایی که واقعا به آنها نیاز نداریم پاکسازی کنیم؟ یا مسیر رفت و آمدمان را تغییر دهیم؟
مثلا امروز میز کارمان یا کابینتها یا روی میزها را بررسی کنیم. بهتر است به جای خوراکیهای پر کالری با ارزش غذایی پایین، مواد غذایی سالمتر، کم کالریتر و با ارزش غذایی بالاتر را انتخاب کنیم.
هنگامی که این لغات بر صفحه تلویزیون یا پرده سینما ظاهر میشود، متوجه میشوید که فیلم تمام شده است.
باید به پرزهای چشاییمان هم، چنین آموزشی بدهیم.
برای شناساندن پایان وعده غذایی یا میانوعده بلافاصله بعد از غذا دندانهایتان را مسواک بزنید یا آدامس نعناعی بجوید. این عمل میتواند به مغزتان سیگنال بفرستد که عمل خوردن تمام شده است تا غذای بیشتر از نیازتان نخورید.
از این که با مجموعه سیبیتا آشنا شدهام بسیار خوشحالم. بعد از فقط سه هفته مراجعه تغییرات بزرگی را احساس میکنم. دیدگاهم نسبت به زندگی تغییر کرده و آرامش را تجربه میکنم. خوردن برای من مقولهای متفاوت شده است و لذتی متفاوت برایم دارد. این تفاوت لذت را عمیقا احساس میکنم.
نوزادهای سالم نمیتوانند بیش از اندازه بخورند. انسانها، وقتی که به دنیا میآیند، به طور غریزی میدانند چه وقت گرسنهاند و چگونه گریه کنند که دیگران متوجه نیازشان به غذا بشوند. نوزادان وقتی سیر میشوند از خوردن دست میکشند. آنها را وقتی که به اندازه کافی خوردهاند نمیتوان به زور واداشت دوباره شیر بخورند یا محتوی بطری خود را تا ته مصرف کنند. این موضوع نشاندهنده آن است که حسگرهای بیولوژیکی در بدن وجود دارد که به انسان میگوید چقدر باید بخوریم و این که پرخوری، یک رفتار اکتسابی است. به واکنشهای بدنمان توجه کنیم تا با نیازهای واقعیمان بیشتر آشنا شویم.
گاهی که هوس چیز شیرین میکنم یک تکه شکلات میخورم: شکلات را نگاه میکنم، بو میکنم، آن را در دهانم میگذارم، گاهی چشمهایم را میبندم و آرام آن را میمکم، هرگز نمیجوم. □ به نظرم دو برخورد میشود با آن داشت: برخورد اول این که فکر کنیم این اولین بار است که با چنین خوراکی روبرو میشویم. برای بار نخست است که میخواهیم آن را بخوریم و ببینیم چه طعمی دارد. بنابراین آنچه را که گفتم روی آن پیاده میکنیم و انگار تازه این خوراکی را کشف میکنیم و بعد یک گزارش ساده به درونمان میدهیم. راه دوم این که فکر کنیم تکه شکلات کوچکی که داریم آخرین تکه شکلات باقیمانده در دنیاست و دیگر هرگز این طعم در زندگیمان تکرار نمیشود. برای همین باید قدرش را بدانیم و چنان بخوریمش که تا ابد برایمان کافی باشد.
گوجهفرنگیهای قرمز با کلاهکهای سبزشان زیبایی خارقالعادهای دارند. چشم را خیره میکنند. با تاجهای زیبایشان هر کدام جلال و شکوه یک پادشاه را دارند، ولی بدون هیچ غروری کنار هم داخل یک بشقاب نشستهاند. راه درازی آمدهاند تا به دست من رسیدهاند، اما طراوت و شادابیشان ذرهای کم نشده است. یک لحظه فکر میکنم این مسیر طولانی را طی کردهاند تا برایم پیغامی بیاورند. یک پیغام خیلی مهم. پیغامی از طرف مادرم طبیعت. با خودشان اشعه آفتاب و قطرههای باران را آوردهاند، شبنمهای صبحگاهی را، آواز پرندههای رهگذر را، سایه آرامشبخش ابرها را. □ ما از جنس طبیعتیم نه از جنس دیوارهای بلند سیمانی و جعبههای آهنی متحرک چرخدار و دود و سر و صدایی که ما را احاطه کردهاند. اگر آشفته و عصبی هستیم و مثل سازهای ناکوک شدهایم، شاید به این خاطر است که از طبیعتمان فاصله گرفتهایم. نزدیک شدن به طبیعت میتواند ما را دوباره کوک کند. آشپزی فرصتی است برای پیوند برقرار کردن با طبیعت. زندگی ماشینی، ما را از طبیعت دیسکانکت کرده. آشپزی فرصتی است برای دوباره کانکت شدن. □ شاید نسلهای بعدی سعادت امروز مرا نداشته باشند. شاید غذاهای مصنوعی و پلیمرهای خوراکی جای این گوجهفرنگیهای زیبا را بگیرند. □ گوجهفرنگیها را خرد کردهام. یک تکه برمیدارم و به دهان میبرم. زیبایی محض را جذب وجودم میکنم.
تا به حال متوجه نشده بودم که میتوان غذا را فقط به خاطر مزه آن خورد و نه برای سیر شدن. آرام خوردن و تشخیص مزهها به قدری برای من جالب بود که گاهی از شدت لذت باعث توجه دیگران به خودم میشدم، همه فکر میکردند مگر غذای من چه مزهای است که آنها این تجربه را درک نمیکنند.