در کارخانهای در یک منطقه تاسیساتی هنگامی که زنگ ناهار به صدا درمیآمد همه کارگرها در کنار هم مینشستند و ناهار میخوردند. همواره با نوعی یکنواختی تعجبآور یکی از کارگرها بستهٔ ناهارش را باز میکند و شروع به اعتراض میکند: لعنت بر شیطان! امیدوارم ساندویج کالباس نباشد، من از کالباس متنفرم. . . !
او عادت داشت هر روز بدون استثناء از ساندویج کالباس شکایت کند و این کار را هر روزه بدون هیچ تغییری در رفتارش تکرار میکرد.
هفتهها گذشت کم کم سایر کارگرها از رفتار او به ستوه آمدند، سرانجام یکی از کارگرها به زبان آمد و گفت: اگر تا این اندازه از ساندویج کالباس متنفری چرا به همسرت نمیگویی یک ساندویج دیگر برایت درست کند؟
مرد گفت: منظور از «همسرت» چیست؟ من که متاهل نیستم! من خودم ساندویجهایم را درست میکنم.
درست است. . . در حالی که از زندگی خود مینالیم و هر روز از سختیها شکایت میکنیم که تمام شرایط حاکم بر زندگیمان حاصل اعمال، تفکرات و تصمیمات خود ماست!
ما خود ساندویجهای زندگیمان را درست میکنیم. اگر از کیفیت آن ناراضی هستید به جای مقصر شمردن سرنوشتتان تصمیم قاطع بگیرید و آنرا آنطور که میخواهید بسازید و از آن لذت ببرید.
مشاور سیبیتا