چرا “نه” گفتن،‌ کار سختی است و چگونه می‌توان این کار را انجام داد؟

آیا روش مؤدبانه برای “نه” گفتن وجود دارد؟

Dave هنوز کاملاً برای ازدواج آماده نبود اما دوست دخترش، Lizzie، به او مشخصاً خاطرنشان کرده بود که زمان آن فرا رسیده است. او تقریباً هر روز درباره این مسأله صحبت می‌کرد و می‌گفت: “ما چهار سال است که با هم هستیم. من می‌دانم که تو مرا دوست داری. ما در کنار یکدیگر شاد و خوشبخت هستیم. پس چرا نمی‌خواهی ازدواج کنیم؟”

Dave می‌دانست که او راست می‌گوید. او Lizzie را دوست داشت و می‌خواست تا ابد با او باشد. اما بخشی از وجود او، حداقل در این لحظه، همچنان می‌خواست به این ازدواج “نه” بگوید. اما نمی‌توانست این موضوع را برای Lizzie توضیح دهد.

Janie اخیراً با نامزد خود به هم زده‌ بود و دوستانش به او اصرار می‌کردند که در یک سایت دوست‌یابی ثبت نام کند. اما Janie علاقه‌ای به این کار نداشت. او می‌گفت که بزرگ‌ترین مشکلش این نیست که آیا کسی از او خوشش خواهد آمد یا خیر. بلکه مشکل این بود که آیا خود Janie می‌توانست کسی را دوست داشته باشد و اگر دوست نمی‌داشت، چگونه می‌توانست این موضوع را به صورت مؤدبانه بیان کند. او دوست نداشت که احساسات کسی را جریحه‌دار کند. همچنین، اگر فرد مذکور، تحمل شنیدن “نه” را نمی‌داشت، چطور؟ این کار برای Janie کار سختی به نظر می‌رسید.

دوستان Larry به یک کلوپ پرهزینه می‌رفتند. Larry به قدری ثروتمند نبود که بتواند همه را در یک شب، صرف تفریح کند و اصلاً دلش نمی‌خواست که پول خود را اینگونه به هدر بدهد زیرا می‌دانست که رفت و آمد در کلوپ، نتیجه‌ای جز این به بار نخواهد آورد. اما او نمی‌دانست که چگونه بدون از دست دادن دوستان خود، از رفتن به کلوپ سر باز بزند.

Susie توانسته بود در شرکتی که آرزویش را داشت، به عنوان کارآموز با دستمزد، استخدام شود. او می‌دانست که باید از رده‌های صفر شروع کند اما این امید را داشت که کارفرمایان جدیدش تحت تأثیر توانایی‌های او قرار خواهند گرفت و خیلی زود به مدارج بالاتر،‌ ارتقاء پیدا خواهد کرد. او در مصاحبه کاری عنوان کرده بود که هر کاری که از او خواسته شود، انجام خواهد داد اما در واقع نمی‌دانست که آنها از او انتظار خواهند داشت که آشپزخانه را تمیز کرده و برای ملاقات‌های کاری صبح، قهوه و دونات سرو کند.

آیا هیچ‌یک از این موقعیت‌ها به نظرتان آشنا نمی‌رسند؟

در مقاله اخیر Jonathan Becher که در مجله Forbes Business به چاپ رسیده است، نویسنده به بیان سخنان انسان‌های قدرتمندی که “نه” گفتن را بخش مهمی از یک زندگی موفق می‌دانند، پرداخته است. در اینجا فقط به سه نمونه از مثال‌هایی که Jonathan ارائه نموده است، می‌پردازیم:

Steve Jobs: “تمرکز کردن یعنی گفتن “نه” ]به صدها ایده دیگر که وجود دارند[.”

Warrant Buffett: “ما باید آرام ‘بله’ گفتن و سریع ‘نه’ گفتن را یاد بگیریم.”

Tony Blair: ” هنر یک رهبر، توانایی “نه گفتن” است، نه “بله گفتن” زیرا بله گفتن، کار آسانی است.”

اما برای بسیاری از ما، پرورش این هنر، کار آسانی نیست.

چرا اینگونه است؟

ترس از کشمکش

بسیاری از ما از کشمکش، می‌ترسیم. ما دوست نداریم که دیگران از دست ما عصبانی شوند یا ما را نکوهش کنند. ما از نه گفتن پرهیز می‌کنیم زیرا می‌ترسیم که ما را در موقعیت ناسازگاری با یک فرد دیگر قرار بدهد، چه این فرد همسر ما باشد، یا یک دوست، یا همکار و یا سرپرست یا رئیس ما. بسیاری از ما از برخورد با کودکان‌مان خودداری می‌کنیم زیرا احساس می‌کنیم که اگر به آنها “نه” بگوییم، دیگر ما را دوست نخواهند داشت.

از دوران کودکی به ما آموزش داده‌اند که در تضاد با بالادست‌های خود، رفتار نکنیم. به ما گفته شده است که باید همان راهی را دنبال کنیم که والدین،‌ معلمان و سایر افرادی که بالادست ما هستند، به ما گفته‌اند. ما حرف‌شنوی داریم زیرا هم از مجازات شدن، می‌‌ترسیم و هم می‌خواهیم مورد پسند و علاقه این افراد که برای ما مهم هستند، قرار بگیریم. این نگرانی تا دوران بزرگسالی نیز همراه ما باقی می‌ماند.

همچنین، ما می‌خواهیم همرنگ جماعت شویم و توسط دیگران، دوست داشته شویم. تحقیقات نشان می‌دهند که مردان و زنان، نیاز شدیدی به تعلق به یک گروه از همتایان دارند. چه دختر و چه پسر، چه زن یا مرد، همه ما نیاز داریم که مورد قبول دوستان یا افرادی که می‌خواهیم با آنها رابطه دوستی برقرار کنیم، واقع شویم و در بین آنها برای خود جایگاهی کسب کنیم.

نمی‌خواهید کسی را از خود ناامید کرده یا برنجانید

به مادر خود درباره اینکه برای تعطیلات در خانه نخواهید ماند، چیزی نمی‌گویید زیرا نمی‌خواهید از شما مأیوس شود. خوب،‌ به نظر منطقی می‌رسد، درسته؟ گاهی اوقات کارهایی انجام می‌دهیم تا دیگران احساس بهتری داشته باشند، حتی اگر آن کار، دقیقاً همان چیزی نباشد که ما دوست داریم، انجام بدهیم. اما اگر مادر شما از انتخاب شغلی شما که آرزویش را داشته‌اید، ناراحت باشد، چطور؟ و یا در موارد کوچک‌تر مثل مأیوس کردن یک دوست و بیرون نرفتن برای صرف غذا با وی به دلیل مشغله کاری زیاد؟ یا حتی کوچک‌تر از این و عدم توافق با دوست خود برای اینکه به کدام رستوران بروید یا به تماشای کدام فیلم در سینما بنشینید؟ آیا همیشه از خواسته خود چشم‌پوشی می‌کنید تا آنها از شما دلسرد نشوند؟

تمایل برای منحصربه‌فرد بودن

در عین حال، ما این اشتیاق را هم داریم که بر روی استعدادهای ویژه و حقیقت خودمان،‌ صحه بگذاریم. اکثر ما، دوست داریم که ما را به عنوان یک انسان منحصربه‌فرد،‌ ببینند و حتی در بین اعضای گروهی که در آن عضو هستیم، متفاوت دیده شویم. همین تمایل درونی برای متفاوت دیده شدن، باعث می‌شود برخی از ما، بالادست‌های خود را به مبارزه بطلبیم و اغلب به زیان خود عمل کنیم. حتماً شنیده‌اید که برخی از کودکان جوان بر سر دیگران فریاد می‌زنند که “تو رئیس من نیستی،” و این همان تمایلی است که در درون همه ما وجود دارد. اما مسلماً رفتارهای پیکارجویانه و رفتارهای غیرقابل‌قبول، می‌توانند نتیجه معکوس بدهند. در نتیجه، باعث می‌شوند که شما از گروهی که به عضویت در آن علاقه دارید، دور شوید.

در اینجا به یک نکته جالب در رابطه با کیفیت منحصربه‌فرد بودن و متفاوت بودن،‌ اشاره می‌کنیم. به نظر می‌رسد که احساس متفاوت بودن در بسیاری از ما،‌ زمانی بهتر حس می‌شود که مورد پذیرش و تصدیق گروه همسالان خود قرار بگیریم!

آیا این کار برای زنان سخت‌تر است؟

همکار من، Kathryn Lively در یادداشت‌های خود می‌نویسد که زنان اغلب، نمی‌توانند به مردان “نه” بگویند زیرا می‌خواهند مطیع و خوب به نظر برسند و نمی‌خواهند احساسات یک فرد دیگر را جریحه‌دار کنند. من در طول فعالیت شغلی خود در طی سالیان، با مثال‌های زیادی دراین مورد، برخورد کرده‌ام. البته با مردان زیادی نیز برخورد داشته‌ام که از گفتن “نه” خودداری می‌کنند زیرا نمی‌خواهند دیگران را از خود برنجانند.

برای رفع این مشکل، چه کار می‌توان کرد؟

 روش‌ها

روش‌های زیادی برای تمرین “نه” گفتن وجود دارند،‌ به شرطی که دلایل روانی که باعث می‌شوند این کار برای شما مشکل شود را شناسایی کنید.

 

  • Marica LinehanT، بنیانگذار رفتاردرمانی گویشی (DBT)، پیشنهاد می‌کند که ابتدا، “نه” گفتن را در موقعیت‌های کوچک و بی‌اهمیتی مثل نخریدن یک قلم جنس در داروخانه، تمرین کنید.
  • Susan Albers، متخصص اختلالات غذایی، پیشنهاد می‌کند که قبل از گفتن “بله”، کمی مکث کرده و نفس بکشید تا به خودتان یک فرصت کوتاه داده و نیازهای شخصی خودتان را ارزیابی و به آنها توجه کنید.
  • از مشاور کمک بگیرید. بعداً راجع به این مسأله بیشتر صحبت خواهیم کرد اما به طور کلی باید یک پشتیبان داشته باشید.
  • با جمله “همه افراد دیگر هم در این موقعیت، همین کار را می‌کنند.” خام نشوید. این جمله حقیقت ندارد و اینگونه نیست که همه افراد ، مثل هم عمل کنند و یا از شما انتظار داشته باشند که کاری را که از شما خواسته شده است، بدون چون و چرا، انجام بدهید.
  • یک دقیقه وقت بگذارید و از خود سؤال کنید که در صورتی که کاری را که از شما خواسته شده است، انجام ندهید، تا چه حد احساس تقصیر، اضطراب، یأس یا چنین احساساتی به شما دست خواهد داد. آیا می‌توانید با این احساسات کنار بیایید؟ آیا ارزشش را دارد که آن کار را انجام بدهید تا از بروز این احساسات در خود جلوگیری کنید؟
  • میزان تأثیر این موضوع را بررسی کنید. چقدر برای شما بد خواهد شد؟ آیا ارزشش را دارد که انجامش بدهید؟ یا آیا ارزشش را دارد که انجامش ندهید؟ فرض کنید که هیچ جواب کاملی برای این سؤالات وجود ندارد. اگر این بار “بله” بگویید، می‌توانید دفعه دیگر “نه” بگویید. و یا شاید، فقط شاید، اگر این بار “بله” بگویید، دفعه بعد با راحتی بیشتری بتوانید “نه” بگویید.
  • به یاد داشته باشید که شما می‌توانید،‌ نظر خودتان را در اکثر موارد تغییر بدهید. در دام این طرز فکر که شما فقط یکبار فرصت دارید، نیفتید. فرصت‌های شما خیلی بیش از اینها خواهد بود.
  • و در آخر، به یاد داشته باشید که گاهی اوقات، گفتن “بله”، در واقع بهترین جواب است. بعداً بیشتر در این مورد صحبت خواهیم کرد.

از پشتیبان کمک بگیرید

چگونه برای “نه” گفتن، خودمان را مجهز کنیم؟ به نظر می‌رسد که وقتی از پشتیبانی دوستان یا کسانی که به آنها اطمینان داریم، برخوردار باشیم، “نه” گفتن به دیگران برای ما آسان‌تر می‌شود.

  • به عنوان مثال، Dave، با برادران و خواهران خود درباره تردیدهای خود در مورد Lizzie صحبت کرد. آنها به او کمک کردند تا احساسات خود را در قالب کلمات بیان کند و درباره آنچه که در درون Lizzie می‌گذرد، دید بهتری داشته باشد. پس از چند بار مکالمه، او توانست به Lizzie توضیح بدهد که وی را بسیار دوست دارد و تصمیم داشته است که در موقعیت مناسب از او تقاضای ازدواج کند. هر بار که Lizzie این موضوع را پیش می‌کشید، Dave احساس می‌کرد که Lizzie در حال دیکته کردن این مسأله به او است، درست مثل اینکه مادر او است و وی را نصیحت می‌کند (نه همسر آینده او). آنها توافق کردند که رفتار مادرانه Lizzie و رفتار بچه‌گانه Dave نیاز به اصلاح دارد. حال، آنها راهی یافته بودند تا بتوانند درباره اینکه چرا Dave نسبت به درخواست Lizzie مقاومت می‌کرد،‌ صحبت کنند و Lizzie نیز دیگر لزومی به فشار آوردن بر Dave نمی‌دید.
  • دوستان Jenie به او روش‌های مختلفی را برای “نه” گفتن به مردها، پیشنهاد کردند. مثلاً توصیه کردند که به تلفن‌های آنها پاسخ ندهد. این همان کاری بود که Jenie فکر می‌کرد که هرگز نمی‌تواند انجام بدهد. او فکر می‌کرد که نمی‌تواند در کمال ادب اما با قاطعیت به آنها “نه” بگوید. اما اکنون می‌داند که “نه” گفتن هرگز بدین معنی نیست که “من انسان بدطینت و بدی هستم.”
  • Larry هم با تعدادی از دوستان خود که جزء دوستانی که به کلوپ می‌‌رفتند، نبودند، صحبت کرد. آنها به او گفتند که “این کار،‌ وقت تلف کردن است. چرا باید پولت را صرف کاری کنی که باعث ناراحتی تو می‌شود و فعالیت‌های روز بعد تو را خراب می‌کند. آن افراد حتی متوجه عدم حضور تو در کلوپ نخواهند شد. آنها به تو اصرار می‌کنند که به آنها ملحق شوی چون به دنبال یک همراه می‌گردند. همین.” در واقع دوستان Larry درست می‌گفتند. دفعه بعد که از او تقاضای پیوستن به کلوپ شد، او پاسخ داد که نمی‌تواند این درخواست را بپذیرد و آنها نیز پس از چند بار پافشاری، سرانجام دست از اصرار کشیدند و این مسأله هیچ تأثیر منفی در رفتار آنها در محل کار با Larry نگذاشت. Larry می‌گوید که حتی مطمئن نیست که آنها متوجه غیبت او در کلوپ شده باشند.

گاهی “نه” گفتن،‌ کار اشتباهی است

  • موقعیت Susie کمی متفاوت بود. در مورد وی، مشورت با دوستانی که از او پشتبانی می‌کردند با این نصایح همراه بود “تو به عنوان مستخدم در آنجا استخدام نشده‌ای! اگر تو یک مرد بودی آنها چنین درخواست‌هایی از تو نمی‌کردند.” Susie با یک مربی مسن‌تر صحبت کرد و او به Susie گفت که آنها دقیقاً همان رفتار را با کارآموزان مرد دارند و او در رتبه بسیار پایینی در شرکت قرار دارد و اگر صبر کند و از خود لیاقت نشان بدهد، یعنی نه تنها کارهای پیش‌پا افتاده، بلکه کارهای تحقیقاتی هم انجام بدهد و حتی به پیشنهاد در زمینه پروژه‌های فعلی و آینده بپردازد، به زودی خواهد توانست به مدراج بالاتر ترقی کند. مربی وی گفت که نمی‌خواهد او خود را یک پادو ببیند یا زیر بار درخواست‌های نامناسب برود. اما در موارد کاری، “نه” گفتن، به صلاح نیست. سپس Susie با دو تا از همکاران ارشد خود صحبت کرد و آنها به او گفتند که خودشان هم در دوران کارآموزی، باید یخچال را تمیز کرده و برای همکاران خود قهوه سرو می‌کردند.

مانند همیشه، از شنیدن نقطه‌نظرات شما خوشحال خواهیم شد. لطفاً نظرات و تجربیات خود را در این زمینه، با ما به اشتراک بگذارید.

 

شاید این مطالب را هم بپسندید