شروع دوباره
چند روز پیش یکی از مراجع های غیر حضوری با ما تماس گرفت و می گفت که خیلی حالم بده و نمی تونم برنامه رو رعایت کنم و کلی نا امید بود و مدام خودشو سرزنش می کرد و هیچ امیدی نداشت بعد از اینکه باهاش صجبت کردم و علت این ناامیدی رو با هم پیدا کردیم ،راهکارهایی رو بهش دادم و خیلی حالش خوب شد و از اون روز دوباره برنامه شو شروع کرد .
من می خوام بخشی از مکالمه من و فاطمه رو براتون بنویسم شاید مشکل فاطمه مشکل شما هم باشه و این مطلب بتونه به شما هم کمک کنه که توی مسیر بمونین و امید و انگیزه تون رو دوباره به دست بیارین .
اولین جمله ای که فاطمه گفت این بود: خیلی حالم بده بعد گفت که خوب داشتم پیش میرفتم اما ول کردم حوصله ندارم، نمیشه، من خیلی بی ارادم ، می گفت من عاشق کتاب خوندنم اما چند وقتیه که حوصله اون کارم ندارم .
خب وقتی دقت کنین می بینید که این جمله ها حس ها و فکرهای منفی رو دارن بیان می کنن و از اونجایی که همه چیز از فکر ما شروع میشه پس تمرکزمو روی افکار منفیش گذاشتم مثلث فکر، احساس، رفتار رو براش توضیح دادم که اصلاً متوجه این قضیه بشه که چرا حالش خوب نیست براش توضیح دادم وقتی ما مدام داریم به خودمون می گیم نمی تونم نمیشه من بی ارادم خب چه توقعی داریم معلومه احساس ناامیدی خشم استرس و.. می کنیم و ممکنه که برا آروم کردن خودمون سمت غذا بریم وقتی اینو به فاطمه گفتم گفت دقیقاً همینطوره من همینطوری رفتار می کنم پس قدم اول این بود که خودگویی های مثبت رو شروع کنه و هرروز بیشتر از روز قبل تکرارشون کنه سوالی که فاطمه کرد این بود که می خوام مثبت باش اما ته دلم به خودم می گم به خودت دروغ نگو گفتم آره اینی که مدام به ما می گه نمیشه ، نمی تونی ، دورغ نگو، چطوری می خوای به این هدفت برسی هشیار ماست یعنی بخشی از روان ما که محدودیت زمان داره اما طرف صحبت ما ذهن ناهشیار ماست بخشی از روان ما که قدرت تجزیه و تحلیل نداره و هرچی بگیم باور می کنه پس ازش چیزهای مثبت بخوایم.
از صحبت های فاطمه متوجه شدم که کاهش وزن و خیلی کار سختی میبینه و تا حدی ناممکن چون حدود ۳۵ کیلو اضافه وزن داره که البته اونطور که می گفت تو ظاهر نشون نمیده.
پس قدم بعدی که باید برمی داشتم این بود که فاطمه رو متوجه این برداشت اشتباه و تبعاتش کنم گفتم فکر کن که برای یه امتحان باید یه کتاب ۲۰۰-۳۰۰ صفحه ای بخونی. اگه از اول به ۳۰۰ صفحه فکر کنی چه اتفاقی میوفته؟ گفت خب استرس می گیرم کی می خواد اینو بخونه؟ گفتم خب این استرس باعث میشه مدام درس خوندن رو به تعویق بندازی و نتیجه این کار اینه که داری زمان رو از دست بدی اما اگه بیای و ببینی این کتاب چندتا فصل داره و برنامه ریزی کنی که هر روز چندتا فصل بخونی میبینی که در عرض چند روز تموم شد گفت آره خیلی برام پیش اومده که اینطوری درس بخونم گفتم خب کاهش وزنم مثل همین کتابه اگه از اول به ۳۵ کیلو فکر کنی اصلاً شروع نمی کنی چون به نظرت خیلی سخته اما اگه خردش کنی انگیزه پیدا می کنی و شروع می کنی وبهش گفتم از بالا به مسائل نگاه کن از مسائل غول نساز باور کن که تو از مشکلاتت قوی تری؟گفت یعنی سخت نیست ؟ گفتم نه با روش سیبیتا واقعاً سخت نیست اما باید مداومت داشته باشی .گفت آخه رعایت می کردم ولی چرا بر می گرده؟ ازش پرسیدم تفکرات رژیمی داری ؟ گفت یعنی چی ؟ گفتم اینکه به خودت باید نباید غذایی بدی ؟ گفت آره . ازش خواستم که خودش و رها کنه به بدنش اعتماد کنه و روی کام خوردن با لذت تمرکز کنه بهش گفتم ما آدما وقتی داریم تغییر می کنیم داریم از یه مراحلی می گذریم و ممکنه باز به مراحل قبلی برگردیم و این طبیعیه چون ما کامل تغییر نکردیم اما دوباره می ریم جلو پس به جای سرزنش خودت بگو اشکالی نداره و دوباره شروع کن.
بین حرفاش متوجه شدم که فاطمه تفکر همه یا هیچ و دست کم گرفتن موفقیت هاشو هم داره باید همه چیز عالی انجام بشه تا راضی باشه بهش گفتم فاطمه ۳۰ درصد بهتره یا ۰ درصد گفت معلومه ۳۰ گفتم پس چرا عکس اینو رفتار می کنی مهم اینه که صفر نباشی و به خودت بگو روز به روز بهتر میشم و موفقیت هاتو ببین گفت آره من پرخوری عصبی دارم اما امروز نصف همیشه پرخوری کردم گفتم آفرین این یه موفقیت بزرگه و با تمرین کامل می تونی پرخوری های عصبی تو کنترل کنی گفت آخه چطوری؟ بهش گفتم باید کارهایی و پیدا کنی که آرومت می کنه تجربه کن و مدام به خودت بگو من سیرم و باید به بچه ای برسم که اعلام نیاز کرده در گرسنگی احساسی اونی که اعلام نیاز می کنه روح و روان ماست نه بدن مون.
و برای بهتر شدن روحیه بهش پیشنهاد دادم که برای خودش سرگرمی هایی ایجاد کنه چون به شهر دیگه ای مهاجرت کرده و دوستی نداره مدام تو خونه می مونه و بیکاری هم یکی از عوامل پرخوریه و دوست داشت که کلاس شنا بره و قرامون این شد خودشو بیشتر دوست داشته باشه و تجسم خودش تو شکل دلخواه و خودگویی هاشو بیشتر انجام بده چون با سازو کار تاثیر خودگویی آشنا شد قبول کرد که خودگویی رو شروع کنه و همیشه اداه بده و به کارشکنی های هشیارش در خودگویی ها بی توجه باشه .
می بینید افکار و باورهای ما چقدر ما رو محدود می کنن کارهایی که خیلی در دنیای واقعی سخت نیست رو برای ما غیر ممکن می کنن و کاری می کنن که ما مدام تو نارضایتی های خودمون بمونیم و هدف هامون برامون تبدیل به یه حسرت بشن در صورتی که اگه اونهارو (افکار منفی) بشناسیم و به چالش بکشیم و با افکار مثبت جایگزین شون کنیم متوجه می شیم که اون قدری که ذهن ما محدودیت میسازه تو دنیای واقعی محدودیت وجود نداره پس از همین حالا تصمیم تون رو بگیرین می خواین به آرزوهاتون برسین یا می خواین همیشه در حد یه آرزو بمونه و تبدیل به حسرت شه انتخاب با شماست!