حقیقی است! بیا صبحانه‌ات را بخور!

“بعد از رژیم‌های مختلف و سیزده سال گرسنگی کشیدن و رنج کشیدن وقتی در بین تبلیغات روزنامه، آگهی شما را دیدم، ترکیب و طرز نگارش آن، مرا به خودش جذب کرد. فکری در وجودم نهیب می‌زد، که این هم مثل بقیه است. اما اعتنایی نکردم، گوشی را برداشتم و شماره را گرفتم.
پشت تلفن خانمی که با من صحبت کرد، اجازه داد تمام عقده‌هایی که از رژیم داشتم، پیش او بازگو کنم. اجازه داد تمام دق و دلی‌هایم را نسبت به رژیم به او بگویم.
سبک شدم، واقعا سبک. او کاملا مرا درک می‌کرد و گفت این دفعه راه درست، آسان و با لذت، وزن کم کردن را به شما یاد می‌دهیم. این اطمینان او مرا به شوق آورد و تعیین وقت کردم. با اینکه خانه‌ام نزدیک کلینیک بود، اما چند ساعتی زودتر حاضر شدم که مبادا دیر برسم.
وقتی وارد کلینیک شدم، صمیمیت و مهربانی بود که موج می‌زد، تمام پرسنل شاد و سرحال. انرژی آنها مرا هم گرفت.
با اطمینان برنامه مناسبم را انتخاب کردم.
روز اول آشنایی من با سیبیتا:
به یُمن ورود سیبیتا به زندگی‌ام صبح زود از خواب بیدار شدم (من که تا لنگ ظهر می‌خوابیدم) و رفتم نان تازه خریدم. میز صبحانه را به زیبایی تمام چیدم. چند شاخه گلی را هم که در مسیر خریده بودم، روی میز گذاشتم. پنجره‌ها را باز کردم، پرده‌ها را کنار کشیدم، شروع به خواندن نامه روزانه‌ام کردم تا افراد خانواده هم بیدار شوند.
باورم نمی شد! چه مزه‌ای داد خواندن نامه روزانه، در کنار سفره رنگارنگ صبحانه، با عطر گل‌ها و نسیم بهاری!
جواب نامه‌ام را که دادم، خانواده‌ام هم تازه از خواب بیدار شدند. همسرم فکر می‌کرد، خواب می‌بیند.
یک میز صبحانه رویایی! ولی من گفتم: “حقیقی است، بیا صبحانه‌ات را بخور!”

کارشناس تغذیه سیبیتا

حقیقی است! بیا صبحانه‌ات را بخور! بیشتر بخوانید »

یک اتفاق جالب

با عجله سوار تاکسی شدم. کمی دیر شده بود. باید زودتر می‌رسیدم. آدرس را بلد بودم. اما دفعه اول بود که می‌رفتم. هر چه نگاه کردم محل مورد نظر را پیدا نکردم، تاکسی با سرعت حرکت می‌کرد. احساس کردم که محل مورد نظرم را رد کرده‌ام. از راننده خواهش کردم مرا پیاده کند. پانصد تومان هم کرایه گرفت.
کم کم متوجه شدم که خیلی دور شده‌ام. از چند نفر که پرسیدم مطمئن شدم که، هم کلی راه زیاد آمده‌ام و هم دویست تومان بابت این زیاد آمدن کرایه پرداخت کرده‌ام.
به خودم گفتم: “پیاده می‌روم تا حواسم را جمع کنم!” می‌خواستم خود را تنبیه کنم. قدم زدن را آغاز کردم، هوا هم ملایم بود.
چند دقیقه که راه رفتم، یک فکری به سرم زد. چه خوب! با دویست تومان یک فرصت پیاده‌روی پیدا کردم. چه کار ارزشمندی را با قیمت خوبی خریدم! خیلی سود کردم.
حالا گاهی وقت‌ها که تاکسی سوار می‌شوم، یاد آن روز می‌افتم و دویست تومان پیاده‌روی می‌خرم!

روانشناس سیبیتا

یک اتفاق جالب بیشتر بخوانید »

کدو

همیشه از کدو متنفر بودم. تصور می‌کردم طعم بدی دارد. من واقعاً طعمش رو حس نکرده بودم.
یک روز یکی از همکاران در کلینیک ترکیب خوش‌رنگی از غذاها رو تفت داده بودند.
کدو، سیب زمینی، پیاز، گوجه فرنگی، فلفل دلمه‌ای، تن ماهی و ادویه.
شکل غذا جذبم کرد. یادم رفت از کدو بدم می‌آید. یک قاشق در دهانم گذاشتم و با ذوق و توجه تمام ترکیب آن را چشیدم. همه برایم آشنا بود. اما انگار یک مزه جالب کشف کرده بودم، که برام تازگی داشت و قبل تجربه‌اش نکرده بودم.
یک دفعه یادم آمد کدو هم در دهان گذاشته‌ام، با دقت بیشتر جویدم تا این طعم را از میان مزه‌های دیگر تفکیک کنم.
گفتم شاید مزه کدو با این مواد دیگر است که برایم دلنشین شده است.
به امتحانش می‌ارزد! یک تکه کدو در دهانم گذاشتم. درست حس کرده بودم، مزه آن عالی بود! اما من همیشه از آن غافل بودم.
امروز آگاهانه خوردن به من کمک کرد تا آن را درست بچشم، مزه کنم و با او آشتی کنم.

روانشناس سیبیتا

کدو بیشتر بخوانید »

غذای دلچسب

در این دوره عطر و طعم غذا برایم به گونه‌ای دیگر بود، تازه متوجه شدم که من تا به حال فقط به این فکر می‌کردم که تا می‌توانم بخورم، فکر می‌کردم تنها راه لذت بردن از غذا این است. در این مدت غذاها برایم شخصیت پیدا کرده و به آنها فکر می‌کنم، به جزء جزء غذا و تازه متوجه شدم چقدر غذای کم اما مناسب، دلچسب است.

فرناز سیبیتایی

غذای دلچسب بیشتر بخوانید »

پذیرایی

تصور کنید به مهمانی دعوت شده‌اید. میزبان شما، هنگام پذیرایی، به جای اینکه ظرف میوه‌ای را برایتان بیاورد، دست شما را می‌گیرد و می‌برد سر یخچال و به شما می‌گوید: “حالا از خودت پذیرایی کن. ” و همین کار را هنگام صرف شام یا ناهار نیز می‌کند، شما را می‌برد سر اجاق گاز و می‌گوید: “حالا بخور.”
چه حالی پیدا خواهید کرد؟ چه احساسی خواهید داشت؟
احساس حقارت توأم با عصبانیت شدید! حس می‌کنید به شما توهین شده و میزبان‌تان ارزش و احترامی برایتان قائل نیست.
حالا برمی‌گردیم به خانه خودتان.
دقت کنید! در خانه چطور از خودتان پذیرایی می‌کنید؟ درست به شیوه میزبانتان، مگر نه؟
شما با خوردن مستقیم از یخچال همانطور که ایستاده‌اید، یا خوردن از قابلمه‌ی روی اجاق گاز، عملاً به خود توهین می‌کنید! شما این پیام را می‌دهید که آنقدر مهم نیستید، که از شما پذیرایی شود یا غذایتان آراسته و زیبا سر میز برایتان سرو شود.
وقتی مثل یک مهمان از خودتان پذیرایی می‌کنید، وقتی برای خودتان و شیوه تغذیه‌تان احترام قائلید، احساس ارزشمندی حاصل از آن به مراتب لذیذتر از غذایی است که می‌خورید!

روانشناس سیبیتا

پذیرایی بیشتر بخوانید »

مهربانی با خود

با صحبت با مراجعان متعددی که در کلینیک کاهش وزن سیبیتا داشتم، متوجه شدم اکثر افرادی که به نوعی دچار انواع چاقی‌ها هستند، کسانی هستند که دیگران را در اولویت قرار می‌دهند و خودشان همیشه، آخر لیست توجه قرار می‌گیرند!
این افراد معمولاً مادران و پدرانی بسیار مهربان، خواهران و برادرانی دلسوز هستند که برآورده کردن نیازهای اطرافیانشان، به مراتب برایشان مهمتر از برآورده کردن نیاز خودشان به عنوان یک انسان، یک مادر، یک پدر و. . . است!
آنها به عزیزانشان سرویس می‌دهند، برایشان وقت می‌گذارند، از برنامه‌های خود می‌گذرند تا بتوانند خواسته‌های آنها را برآورده کنند. آنها انسان‌های بسیار مهربانی هستند ولی با دیگران نه با خودشان! و وقتی می‌خواهند از خودشان برای فداکاری‌هایشان تشکر کنند، یا احساس کنند که دیگران از آنها ممنون هستند! هنگامی که گرسنه نیستند؛ غذا، شیرینی، شکلات، بستنی یا هر چیز دیگری که بدنشان در آن لحظه واقعا به آن احتیاج ندارد، می‌خورند! خوردن تسلایی است برای تمام آنچه به خاطر دیگران از دست داده‌اند!
شاید اولین چیزی که می‌تواند به این افراد برای لاغر شدن کمک کند، این است که با خودشان، به لحاظ عاطفی مهربان باشند!
مهربان بودن با خود در درجه اول به این معناست که شما هم مانند تمام عزیزانتان، خواسته‌ها و امیال و نیازهایی دارید که باید برآورده شوند، و هیچ کسی بهتر از خود شما این نیازها و راه برآورده شدنشان را نمی‌داند. شما هم در طول روز نیاز دارید، زمانی را استراحت کنید، زمانی را به سکوت بگذرانید. نیاز دارید برای خودتان خرید کنید با دوستانتان تفریح کنید و. . . در کل از زندگی لذت ببرید.
مطمئناً وقتی این کار را کردید. وقتی خودتان را، خواسته هایتان و شادیتان را از انجام این امور در نظر گرفتید. دیگر نیازی به خوردن‌های بی‌مورد برای مهربانی و لطف به خودتان ندارید. چون دیگر خلأیی در شما وجود ندارد که بخواهید، با خوردن آن را پر کنید.
پس بیائید به خواسته‌های خود هم مثل دیگران، احترام بگذارید.
خود را در اولویت قرار دهید و با خود مهربان باشید.

روانشناس سیبیتا

مهربانی با خود بیشتر بخوانید »

زنان فرانسوی و لاغری

زنان فرانسوی جزو لاغرترین و متناسب‌ترین زنان دنیا هستند. یکی از علتهایی که زنان فرانسوی چاق نمی‌شوند این است که به کیفیت غذا اهمیت می‌دهند نه کمیت آن. آنها چند نوع غذا را در ظروف مختلف با حجم کم تهیه می‌کنند و با لذت کامل دستپخت خود را میل می‌کنند. اما ما چطور؟ انگار هنوز کودک مانده‌ایم و سریع می‌خوریم که بگیم “دیدید من اولم” و نفهمیده و بدون هیچ احساس لذتی و بدون این که حس کنجکاوی‌مان برای درک طعم غذا ارضا شود از سر سفره بلند می‌شویم.
برای همین هنوز گرسنه‌ایم!

کارشناس تغذیه سیبیتا

زنان فرانسوی و لاغری بیشتر بخوانید »

وقتی نامرئی هستید

همه ما می‌دانیم؛ یکی از عواملی که باعث اضافه وزن می‌شود، ریزه‌خواری و ناخنک‌زدن است.
اگر یک ظرف آجیل روی میز دیدیم، دو سه تا مغز از آن را در دهانمان می‌گذاریم، بعد یک تکه از شکلات فرزندانمان را می‌خوریم. هنگام پخت غذا، قاشق قاشق غذا را می‌چشیم به بهانه اینکه چقدر نمک دارد، چه مزه‌ای شده است!
هر وقت در یخچال را باز کردیم، یک تکه کوچک (در حد یک بند انگشت) از هر خوراکی‌ای که در یخچال هست، بر می‌داریم و می‌خوریم و بعد یک جرعه شربت پرتقال و. . .
این کار تا شب ادامه دارد!
بعد وقتی وزن خود را در ترازو می‌بینیم، با تعجب به خود می‌گوئیم: “من که خیلی کم ناهار یا شام می‌خورم. غذای من از غذای فرزندم هم کمتر است، ولی نمی‌دونم چرا چاق می‌شم”!
واقعاً چه چیزی پشت این ناخنک‌زدن‌ها وجود دارد؟
واقعیت این است که، اگر بخواهید تمام آن ریزه‌خواری‌ها را -که وقتی جمع شوند از تمام وعده‌های غذای شما بیشتر هستند- یکجا بخورید، خجالت می‌کشید! احساس گناه می‌کنید!
چون می‌دانید اینها شما را چاق می‌کنند، ولی وقتی این حجم خوراکی را با ناخنک زدن می‌خورید، در حقیقت خودتان را نامرئی فرض می‌کنید! علاوه بر این به ذهنتان این پیام را می‌دهید که، این خوراکی چون خیلی کوچک است، کالری ندارد. اصلاً این غذا نیست!
ولی آیا واقعاً شما نامرئی هستید؟ یا آن خوراکی غذا نیست؟
پس بیائید، چیزهایی را بخورید که، زمانی که مرئی هستید، از خوردن آن احساس گناه نمی‌کنید!

روانشناس سیبیتا

وقتی نامرئی هستید بیشتر بخوانید »

غذای معنوی

چند روز پیش آقای «ک» برای ارزیابی روز سومشان به کلینیک آمده بودند. چون اولین بار بود که می‌دیدمشان برای آشنایی بیشتر از ایشان خواستم در باره برنامه‌شان صحبت کنند. شروع کردند به تعریف تجربیات خوبشان در طی سه روزی که پشت سر گذاشته بودند. ایشان که دندانپزشک هستند در مطب خود اتاقی را برای غذا خوردن اختصاص داده بودند تا بدون هیچ مزاحمتی از غذا خوردن لذت ببرند. ایشان به آگاهانه خوردن در همان جلسه اول رسیده بودند و از رسیدن به این تجربه، در آسمان‌ها پرواز می‌کردند. از این که چنین احساسی داشتند خوشحال بودند و اشک شوق در چشمانشان حلقه زده بود، چون به گفته خودشان این تجربه را یک جور راز و نیاز با خدا دیده بودند.

کارشناس تغذیه سیبیتا

غذای معنوی بیشتر بخوانید »

آدم چاق درون

وقتی مراجع از در وارد شد احساس کردم موجی از ناراحتی اتاق را پر کرد. با بی‌رمقی وسایلشان را روی مبل کناری گذاشتند و روبروی من نشستند. در نگاهشان خستگی ناشی از یک کشمکش موج می‌زد، مثل این که از یک جنگ برگشته باشند.
پرسیدم: حالتون چطوره؟
به سنگینی جواب دادن: خوب نیستم!
ازشون خواستم “خوب نیستم” رو برام توضیح بدن.
گفتن: “امروز یکی از روزهاییست که از صبح حالم خوب نیست. یاد اون موقع‌ها افتادم که لباس‌های زیبایی می‌پوشیدم، یاد اون کاپشن سرمه‌ای که هر وقت می‌پوشیدم حس می‌کردم زیباتر از همیشه به نظر میام… حالا هیچکدوم نیستن! حالا من مانده‌ام و این لباس‌های گشاد که سه تا آدم معمولی توش جا میشن. از صبح یکی در درونم میگه چاقی دیگه جزئی از من شده و هیچ وقت لاغر نمیشم… میگه چقدر زشت شده‌ام… میگه دیگه همینه که هست! تو چاقی! لاغری خوبه ولی تو از عهده‌اش برنمی‌آیی. “
پرسیدم همیشه این احساس رو دارین؟
گفتن: “نه، یک روزایی بیشتر میشه. مثل یک حمله است. یکهو میاد ولی کل روز حال من رو می‌گیره. مدام باید بهش بگم به این یا اون دلیل اشتباه می‌کنه. باید باهاش کلنجار برم. بعضی مواقع سرش داد می‌زنم که ساکت باشه. ولی نمیشه و با من می‌مونه و من از پسش برنمیام. “
احساسشونو درک می‌کردم. چقدر حس بدی می‌تونه باشه که یکی از درون خودت بهت بگه زشتی! خواستنی نیستی! و بدتر از اون از عهده تصمیمی که گرفتی برنمی‌آیی! نمی‌تونی! تو چاقی و همیشه چاق می‌مونی و نمی‌تونی به آرزوی لاغری برسی! من ایشان را درک می‌کردم ولی چون فردی را که در درون ایشان باعث این همه رنجش و آزردگی شده بود می‌شناختم متوجه شدم که عدم شناخت همین آدم درونشان موجب همه این آزردگی‌ها شده، این خستگی را به بار آورده و ایشان را ناامید کرده است.
این فرد درون ما که هر از چند گاهی به ما حمله می‌کند و مولد احساس چاقی، زشتی، ناتوانی و بی‌کفایتی استاسم دارد و اسمش آدم چاق درون است. آدم چاق درون مثل هر کس دیگری وظایفی دارد! وظیفه او این است که شما را متقاعد کند ناتوان و زشتید! متقاعد کند از عهده چاقی خود برنمی‌آیید و هیچ وقت به اندام دلخواهتان نمی‌رسید! او عاشق خوراکی است و هیچ چیزی مثل پرخوری‌های بیهوده برایش خوشایند نیست! مسلماً وقتی شما تصمیم می‌گیرید درست و به اندازه مناسب غذا بخورید او را از لذتهایش محروم می‌کنید. بنابراین او تمام تلاشش را می‌کند که شما را منصرف کند و از آنجایی که در درون شماست و شما را بهتر از هر کسی می‌شناسد، می‌داند چطور با شما صحبت کند که متقاعد شوید!
وقتی اینها را برای مراجعم توضیح دادم مثل این بود که دریچه‌ای را به رویش باز کرده باشم که مناظر آشنایی را با رنگ و شکل جدید به او نشان می‌داد. ابروهایشان که به هم گره خورده بود باز شد. در چشمهایشان می‌دیدم خیلی از موقعیت‌هایی را که در دام آدم چاق درونشان گرفتار شده بودند را به یاد می‌آورند.
با اشتیاق پرسیدند: “چکار کنم که در دامش نیفتم؟ اون می‌دونه منو چطور به دام بندازه. من حالا شناختمش، ولی چکار کنم که گولم نزنه؟”
گفتم: “راه حل ساده‌ای داره. همه ما فیلم سینمایی می‌بینیم. یک فیلم هر قدر هم زیبا و جذاب باشه باز فقط یک فیلمه! شما ممکن است آنچنان جذب فیلم شوید که در بعضی لحظات فکر کنید بازیگر نقش اول آن شمایید! ولی اگر تلفنتان زنگ بخورد یا کسی صدایتان بزند به زندگی عادی برمی‌گردید. شما مسلماً با شخصیت‌های فیلم وارد بحث نمی‌شوید. کلنجار نمی‌روید. نمی‌خواهید آنها را متقاعد کنید. فقط آنها را مشاهده می‌کنید… شما از فیلمی که می‌بینید جدا هستید!
با آدم چاق درونتان مثل یک فیلم برخورد کنید. او هنرپیشه‌ایست که نقشش را خوب بازی می‌کند، ولی از شما جداست. شما فقط دارید یک فیلم می‌بینید، همین! با او کلنجار نروید، برایش توضیح ندهید، حتی می‌توانید صدایش را کم کنید که مزاحمتان نشود. او وقتی زمانش به پایان برسد مثل یک فیلم تمام می‌شود! حتی می‌توانید خاموشش کنید.
آدم چاق درون شما مثل یک دوست مزاحم است که از هم‌صحبتی با او لذت نمی‌برید. چطور می‌شود از شر چنین دوستی خلاص شد؟ مسلماً “بی‌اعتنایی” بهترین راه دور کردن اوست.
وقتی با آدم چاق درونتان کلنجار نمی‌روید، وقتی فقط مشاهده‌اش می‌کنید و بهش گوش نمی‌دهید، در اصل به او بی‌اعتنایی کرده‌اید و ممطمئن باشید کم‌کم او هم مثل همان دوست مزاحم از شما خداحافظی می‌کند! وقتی آدم چاق درونتان به شما حمله می‌کند خود را از او جدا کنید و به کارهای معمولتان بپردازید. او کلی حرف می‌زند و می‌رود و شما حتی رفتنش را هم متوجه نمی‌شوید!

روانشناس سیبیتا

آدم چاق درون بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا
مشترک گاهنامه سیبیتا شو
ایمیلت را وارد کن و دکمه اشتراک را بزن
خواندنی‌ها، دیدنی‌ها و شنیدنی‌های جذاب سیبیتایی
ثبت نامت انجام شد
منتظر شماره‌های بعدی گاهنامه سیبیتا باش