رابطهای که بعضی از افراد با ترازو دارند مرا یاد داستان سفیدبرفی و نامادریش میاندازد. همان که هر روز جلوی آینهٔ جادوییش میایستاد و میپرسید زیباترین زن دنیا کیست.
اگر شما هم جزو کسانی هستید که هر روز چند بار روی ترازو میروید، خوب است به این موضوع فکر کنید که واقعاً از ترازو چه میخواهید. غیر از این است که از آن تایید میخواهید؟
روی ترازو میروید و خوشحال یا ناراحت پایین میآیید. ترازو احساس شما را نسبت به خودتان تعیین میکند.
ولی آیا ترازو (که از دنیای گسترده و شگفتانگیزِ وجود شما فقط و فقط یک عدد میداند) این صلاحیت را دارد؟
تا زمانی که برای خوشحالی و احساس خوب متکی به منابع بیرونی مثلاً ترازو (یا اطرافیانتان) هستید، روی آرامش را نخواهید دید.
در سیبیتا ضمن این که وزن کم میکنید، یاد میگیرید سرچشمهٔ خوشحالی حقیقی در درون خود شماست. یاد میگیرید خوشحالی و آرامش را در درون خودتان جستجو کنید.
در سال ۱۸۶۲ ویلیام بنتینگ ۶۵ ساله به خاطر وزن زیاد دچار مشکلات متعدد شده بود. نمیتوانست خم شود و کفشش را ببندد، به نفسنفس میافتاد و نمیتوانست به راحتی از پلهها بالا برود و حتی موقع پایین آمدن از پلهها مجبور بود عقبعقب پایین بیاید تا به زانوهایش فشار کمتری وارد شود.
ویلیام بنتینگ روشهای مختلفی را برای کم کردن وزنش امتحان کرد که هیچیک مؤثر نبود. به ورزش پرداخت و غذایش را کم کرد، داروهای مختلفی را که آن زمان در دسترس بود امتحان کرد و با پزشکان مختلفی مشورت کرد، خلاصه به هر دری زد ولی از هیچکدام نتیجهای نگرفت. کم کم دچار ثقل سامعه هم شده بود. برای مشکل گوش خود نزد یک پزشک سرشناس یعنی دکتر ویلیام هاروی رفت که عضو کالج سلطنتی جراحان انگستان بود. دکتر هاروی اخیرا از سمپوزیومی در پاریس در خصوص دیابت برگشته بود و در جریان تحقیقات دکتر کلود برنارد معروف درباره عملکرد کبد قرار گرفته بود. دکتر برنارد این ایده را مطرح کرده بود که قندها و غذاهای نشاستهای در بدن به چربی تبدیل میشوند. دکتر هاروی به این ترتیب به این نتیجه رسیده بود که ایده دکتر برنارد در درمان چاقی هم میتواند مؤثر باشد. وقتی ویلیام بنتینگ نزد او آمد علت کمشنوایی او را چاقی و رسوب چربی در اطراف شیپور استاش تشخیص داد و برای او یک رژیم لاغری تجویز کرد. در رژیم لاغری او غذاهای نشاستهای محدود شده بود. با اجرای این رژیم، بنتینگ خیلی زود شروع به کاهش وزن کرد و وزنش در طی یک سال بعد، از ۲۰۲ پوند به ۱۵۶ پوند رسید.
ویلیام بنتینگ در این مدت از هر نظر بهبود قابل توجهی پیدا کرد، دیگر به راحتی از پلهها بالا و پایین میرفت و حتی شنواییاش را دوباره به دست آورد.
بنتینگ تصمیم گرفت راز موفقیت خود را با دیگران در میان بگذارد. کتاب کوچکی نوشت با عنوان نامهای در باب چاقی (Letter on Corpulence) و در آن تجربههای خود و شیوه لاغر شدنش را توضیح داد.
ویلیام بنتینگ در کتاب خود چاقی را یک مرض عمده اجتماع تعریف میکند و مینویسد:
از میان همه آفتهایی که بشریت را مبتلا میکند، من چیزی آزاردهندهتر از چاقی نه میشناسم و نه میتوانم تصور کنم.
کتاب بنتینگ مورد استقبال گسترده مردم واقع شد، بارها و بارها به چاپ رسید و بیشتر از ۶۰ هزار نسخه از آن در سراسر دنیا به فروش رفت و اولین رژیم غذایی کاهش وزن بود که شکل مدونی داشت و قبول عام پیدا کرد، آنقدر که اسم بنتینگ وارد زبان مردم شد و فعل to Bant به معنای لاغر شدن به کار میرفت و مردم وقتی میخواستند از هم بپرسند: داری لاغر میشوی؟ میگفتند:
?do you Bant
۲. لولو هانت پیترز (Lulu Hunt Peters)
در سال 1918 خانم دکتر لولو هانت پیترز در آمریکا کتابی برای لاغری نوشت:
خانم پیترز در کتاب خود تعریفی از وزن ایدهآل ارائه کرد، علت چاقی را زیاد خوردن و کمتحرکی عنوان کرد، درباره خوردن داروهای لاغری هشدار داد، برای اولین بار از کلمه کالری در کتابش اسم برد و تلفظ آن را به خوانندگانش یاد داد (kal’-o-ri) و فهرستی از غذاهایی با میزان کالری صد تعریف کرد. بیشتر حجم کتاب را جداول کالری غذاها تشکیل میداد.
آموزشهای ورزشی هم به شکل مصور در این کتاب ارائه میشد. کتاب لحنی جذاب و طنزآمیز و تصاویر و نقاشیهای جالبی داشت.
کتاب Diet and Health With Key to the Calories از پرفروشترین کتابهای آمریکا شد، دو میلیون نسخه از آن به فروش رفت و تا ۱۹۳۹ پنجاه و پنج بار تجدید چاپ شد.
خانم پیترز در سال ۱۹۳۰ از دنیا رفت. او اولین کتاب رژیمی مدرن را به رشته تحریر درآورد و در عین حال به شکلی کاربردی بر اهمیت ورزش تاکید کرد. تا مدتها بعد رویکرد غذای کمتر و تحرک بیشتر با اندکی تغییر و کم و زیاد، راهکار غالب برنامههای کاهش وزن بود. تقریبا چهل سال زمان لازم بود تا دو حرکت کاملکننده دیگر در دنیای کاهش وزن رخ دهد.
چهل سال بعد
در دهههای پنجاه و شصت میلادی شخصیتهای تاثیرگذار بعدی وارد صحنه شدند: آلبرت استانکارد و جین نیدچ. این دو نفر هر یک تحول بزرگی در برنامههای کاهش وزن بعد از خود پدید آوردند و دو نقص بزرگ را که در برنامههای کاهش وزن تا آن روز وجود داشت برطرف کردند.
۳. آلبرت استانکارد (Albert J. Stunkard)
اواسط دهه پنجاه میلادی بود. استانکارد روانشناس جوانی بود که به موضوع اختلالات خوردن (Eating Disorders) علاقه داشت. او دریافته بود کسانی که دچار مشکل پرخوری شبانه هستند برای برطرف شدن این مسئله به مشاورهها و مداخلات گسترده و دامنهدار روانشناسی نیاز دارند و صِرفاً با تجویز رژیم غذایی نتیجه چندانی عایدشان نمیشود.
این اولین مقاله او در این زمینه است:
The night-eating syndrome – a pattern of food intake among certain obese patients
تحقیقات بعدی او در این حوزه منجر به نوشتن کتابها و مقالات متعدد شد.
دکتر استانکارد رفتهرفته به بقیه جنبههای روانشناسی کاهش وزن پرداخت و در طی سالیان بعد آثار ارزشمندی در این خصوص ارائه داد. وی حضور بسیار پررنگی در دنیای روانشناسی کاهش وزن داشته است و بعضی از مهمترین موضوعات این حوزه مانند پرخوری شبانه (Night Eating Syndrome) و پرخوری افراطی (Binge Eating) را برای اولین بار توصیف کرده است.
مقالات وی بسیار پرشمار است و به صدها عنوان بالغ میشود. عناوین بعضی از کتابهای او از این قرار است:
Eating and Its Disorders
Habits, Not Diets
Obesity
Handbook of Obesity Treatment
I Almost Feel Thin
The Management of Eating Disorders and Obesity
Obesity: Theory and Therapy
Overcoming Night Eating Syndrome: A Step-by-Step Guide to Breaking the Cycle
Obesity, an Issue of Psychiatric Clinics
Pain of Obesity
دکتر استانکارد که کار حرفهای خود را از سال ۱۹۵۷ در دانشگاه پنسیلوانیا آغاز کرده بود بیش از پنجاه سال در این دانشگاه به کار و تحقیق مشغول بود و برنامهای با عنوان برنامه کاهش وزن استانکارد را که یک برنامه جامع تغذیهای، ورزشی و روانشناسی بود در دانشگاه پنسیلوانیا ارائه و مدیریت میکرد.
۴. جین نیدچ (Jean Nidetch)
سال ۱۹۶۱ بود. جین نیدچ یک زن خانهدار ۳۸ ساله چاق و عاشق شیرینی بود با دو فرزند پسر، که تا آن موقع رژیمهای متعددی را یکی بعد از دیگری امتحان کرده و نتیجه چندانی عایدش نشده بود. این بار یک برنامه غذایی از هیئت سلامتی نیویورک (The New York City Board of Health) گرفته بود و موفق شده بود در عرض ده هفته، بیست پوند وزن کم کند، ولی انرژی و انگیزهاش رو به کاستی گذاشته بود. خانم نیدچ احساس کرد به کمک و حمایت نیاز دارد. با دوستانش که آنها هم اضافهوزن داشتند تماس گرفت و از آنها کمک خواست و با آنها قرار یک جلسه دوستانه را گذاشت. از آن به بعد جلسات هفتگی با حضور این گروه در منزل خانم نیدچ برگزار میشد. جین نیدچ یک نسخه از رژیم خود را در اختیار دوستانش گذاشت و آنها با هم از موفقیتها و ناکامیهایشان در رعایت برنامه حرف میزدند. جین نیدچ میگوید: “من دریافتم به کسی احتیاج دارم که با او حرف بزنم و حرفهایش را بشنوم و دریافتم همانقدر که من به این ارتباط نیاز دارم، دیگران هم نیاز دارند.”
جین نیدچ تا اکتبر ۱۹۶۲ هفتاد و دو پوند وزن کم کرد و گروه دوستان او هم همگی وزن کم کردند و کمکم دریافتند که موضوع کاهش وزن چیزی فراتر از یک رژیم غذایی است. آنها دریافتند که کاهش وزن موضوعی مربوط به تغییر عادتهاست و تغییر عادتها نیازمند همراهی و حمایت و تشویق دلسوزانه دوستان و اطرافیان است.
گروه اولیه خانم نیدچ به سرعت گسترش پیدا کرد و هنوز سه ماه نگذشته بود که چهل نفر به گروه وی پیوستند و دیگر به سختی در آپارتمان او جا میشدند. در طول یک سال بعد، جین نیدچ مسئولیت گروههای مشابه را در نیویورک به عهده گرفت و وقتی در سال 1963 یک تالار اجاره کرد تا اولین میتینگ عمومی خود را برگزار کند، با این که تبلیغی نکرده بود، ۴۰۰ نفر در برنامهاش شرکت کردند.
جین نیدچ بعدها بزرگترین و محبوبترین برنامه کاهش وزن دنیا را تاسیس کرد: برنامه Weight Watchers و از سال ۱۹۶۸ که برنامه Weight Watchers در اختیار عموم قرار گرفت تا به حال دهها میلیون نفر به عضویت آن درآمدهاند.
□
نام جین نیدچ در سایت معتبر PBS در یک فهرست ۶۴ نفره با عنوان “چه کسی آمریکا را ساخت؟” در کنار افرادی چون هنری فورد، والت دیسنی، توماس ادیسون، الکساندر گراهام بل و تد ترنر آمده است. با ابتکار جین نیدچ، عنصر حمایت و پشتیبانی (Support) وارد برنامههای کاهش وزن شد و امروزه برنامههای معتبر کاهش وزن، هر یک به نوعی از این عامل برای بهبود نتایجشان استفاده میکنند.
نویسنده: دکتر فرید ذاکر – طراح برنامه کاهش وزن سیبیتا
چرا شروع کردن اینقدر سخته؟😕
میدونی که باید تغییری در زندگیت بدی ولی تعلل میکنی و عقب میاندازی. مثلا با کمردرد و پادرد، ظاهر نازیبا، لباسهای زیبای کنار گذاشته شده، طعنههای اشخاص آشنا و غریبه، تنگی نفس موقع راه رفتن و از دست دادن موقعیتهای اجتماعی کنار میآی ولی برای رفع اضافه وزنت اقدامی نمیکنی.
معمولا علت این موضوع، ترکیبی از کمالطلبی و خودسرزنشگری و ترس از شکست به دلیل تجربههای ناموفق قبلیه. ترجیح میدی در همون دایرۀ امن همیشگیت باقی بمونی و با مشکلاتت بسازی یعنی تحمل کردن رو به تغییر کردن ترجیح میدی. غافل از این که کافیه قدم اول رو برداری، اونوقت اگه در مسیر درست باشی، همین حرکت کوچیک، قالبهای ذهنیت رو میشکنه و قدمهای بعدی به سادگی برداشته میشه.
از مریل استریپ بازیگر معروف سینما پرسیدن چطور شروع کنیم؟
گفت:
Start by Starting
با شروع کردن!
وقتی شروع کنی میبینی که کار خیلی آسونتر از چیزیه که فکر میکردی، شاید حتی تجربۀ لذتبخشی هم برات بشه، یا یکی از بهترین تجربههای زندگیت، اونطور که بعضی از مراجعین سیبیتا میگن☺️
اگه بعد از زیادهرویهای ایام عید فکر میکنی حالا باید رژیم بگیری و کمخوری کنی یا ورزش سنگین انجام بدی تا پرخوریهای عید جبران بشه داری یه اشتباه رو با اشتباه دیگه جواب میدی و مشکل رو بزرگتر میکنی.
راهش این نیست.
️بخشی از مصاحبه روزنامه همشهری با دکتر فرید ذاکر طراح برنامه سیبیتا با موضوع «عذاب وجدان چاقی بعد از عید» رو که سال ۹۳ انجام شده بخون:
خودتان را بهخاطر زیادهرویها یا کمتحرکیهای ایام عید سرزنش نکنید. اگر میخواهید تغییر مثبتی در خود ایجاد کنید قبل از هر چیز باید با خودتان مهربان باشید…
اگر در این چند روز زیادهروی کردهاید حالا انتخاب درست این نیست که از آن طرف بام بیفتید و سراغ رژیم یا ورزشهای سنگین بروید. مراقب باشید که برای جبران افراط به تفریط روی نیاورید. تنها راه جبران زیادهروی این است که میانهروی را در پیش بگیرید. اگر در ایام عید در خوردن غذاها و خوراکیها زیادهروی کردهاید الان راهش این نیست که یک رژیم سخت بگیرید و گرسنگی بکشید. یک عدم تعادل نمیتواند عدم تعادل دیگر را تصحیح کند. چاره عدم تعادل فقط و فقط در تعادل است؛ پس حرکتهای انفجاری انجام ندهید و سراغ رژیمهای سخت نروید. کافی است درست خوردن را شروع کنید.
پسر پیر خردمندی به خاطر چهرهٔ زشتش احساس حقارت میکرد و از خانه بیرون نمیرفت مبادا که مردم مسخرهاش کنند. پدرش هرچه او را پند میداد که نباید گوشش به حرف مردم بدهکار باشد فایدهای نداشت تا سرانجام به پسرش گفت که این مسئله را به او ثابت میکند. فردا صبح زود با هم از خانه بیرون رفتند، پدر بر الاغی نشست و پسرش پیاده او را همراهی میکرد. هنگامی که به بازار رسیدند زمزمههای کسبه شروع شد: این پیرمرد بیرحم را نگاه کنید خود بر الاغ نشسته و پسرش را پیاده گذاشته! خردمند رو به پسرش کرده و میگوید: میشنوی چه میگویند؟ فردا بازهم همراه من به بازار بیا. روز دوم برخلاف دیروز پسر بر الاغ نشست و پیرمرد پیاده به دنبالشان به راه افتاد با رسیدنشان به دروازه بازار باز زمزمهها شروع شد که: این پسر چقدر بیادب است خود راحت و آسوده بر الاغ نشسته و پدر پیرش را در میان گرد و خاک به دنبال میکشد واقعا شرم آور است! و باز پدر رو به فرزندش میگوید: میشنوی چه میگویند؟ فردا باز هم همراه من بیا. روز سوم هر دو پیاده راه افتادند و الاغ را به دنبال کشیدند، بازاریان مسخرهشان کردند و گفتند: اینها را بنگرید به جای سواری گرفتن از الاغ که برای همین آفریده شده پیاده به بازار آمدهاند! و باز پدر به فرزند گفت: میشنوی چه میگویند؟ فردا باز همراه من به بازار بیا. و فردا در حالی که هر دو بر الاغ سوار شده بودند وارد بازار شدند. اینبار بازاریان با خشم و غضب آنها را نشان داده و گفتند: میبینید چقدر بیرحم و ظالم هستند… پس پیر خردمند رو به پسرش گفت: پسرم حالا متوجه شدی در زندگی هر کاری که انجام بدهی به هر حال عدهای به آن خرده میگیرند بنابراین نباید نگران حرف باشی و آنچه به نظرت نیکوست همان را انجام بده. بسیاری از اوقات ما زندانی نظرات دیگرانیم؛ اگر در کلاس این حرف را بزنم آنها دربارهام چه میگویند؟ اگر این این لباس را بپوشم چه؟ اگر به مهمانی بروم درباره شکل ظاهریم چه میگویند؟… بودن یعنی راه خود را یافتن. اگر شما خودتان نباشید چه کسی میتواند شما باشد؟
– من ایمان دارم که تلاشم نتیجهای شیرین و زیبا خواهد داشت، اعتماد به نفسم را در این لحظه میستایم.
– خوشبینی در من به حدی رسیده که اگر این هفته کاهش وزن هم نداشته باشم بازهم امیدوار و خوشحالم.
– همین که جرات شروع راهی برای غلبه بر چاقی را پیدا کردهام به خودم میبالم.
– تغییراتی در عادات غذاییام حس میکنم که این حس را به من القا میکند که تو توانستی تغییر کنی!
– در این لحظه بهخاطر قبول مسئولیت کاهش وزنم بسیار خوشحالم، من خود درونیم را آنچنان بزرگوار و دوست داشتنی میپندارم که از سرکوفت زدن به او پرهیز میکنم.
– شادیهایم را وقتی که اصولی قدم برمیدارم دو چندان میبینم.
– آرزو دارم آرام و مستمر به هدفم برسم و امیدوارم مانند سایه همراهم باشد.
– بدون فکر به وقت و هزینهای که در این راه خرج میکنم به قله پیروزی میاندیشم.
– من ارزش خرج کردن برای خودم را دارم.
– ملودی مزهها و طعمها مرا به عالم زیبایی میکشاند که از آهسته قدم برداشتن در آن به خودم میبالم.
– اکنون فکر میکنم که با برنامه و بدون عذاب وجدان غذا میخورم.
آیا هیچ وقت دقت کردهاید که وقتی احساس خوبی درباره خود دارید دیگران هم بهتر از همیشه به نظر میرسند؟
جهان بازتابی از خود ماست! وقتی از خود بیزارم از همه بیزارم…
تصویری که انسان از خویشتن در ذهن دارد یقینا تعیین میکند که چه رفتارهایی از او سر خواهد زد، برای چه کارهایی دست به تلاش خواهد زد و از چه چیزهایی اجتناب خواهد کرد.
منشا تمام افکار و حرکات ما چگونه دیدن خویشتن است.
درست مسالهای که امروز در خانم «م» دیدم. حتی تصویر ذهنی خودشان از خود چنان درگیر و به عبارتی شطرنجی بود که اشکهایشان سرازیر میشد زمانی که از خود صحبت میکردند!
شاید نیاز هست که تصویرمان از خویشتن را دائما در نظر داشته باشیم به آن توجه کنیم و بدانیم که داشتن یک تصویر ذهنی مثبت و سالم از خویشتن موفقیت بزرگی است.
پس تصویر ذهنی ما تعیین میکند که دنیا را تا چه اندازه دوست داریم و چقدر مایل به زندگی در آن هستیم و دقیقا چقدر در زندگی موفق خواهیم بود.
هفتهٔ پیش وقتی با خانم «م» راجع به افزایش مصرف لبنیات صحبت کردم گفتند: اصلا نمیتوانند طعم شیر را تحمل کنند و به هیچ عنوان طرف شیر و سایر لبنیات نمیروند! کمی که راجع به لبنیات و خواص آن با هم صحبت کردیم مثل اهمیت کلسیم، پتاسیم و ویتامین D موجود در شیر و سایر فراورههای لبنی قبول کردند که سعی کنند در وعدههای غذایی خود لبنیات هم داشته باشند، به ایشان توصیه کردم برای بهتر کردن طعم شیر، از شیر موز، شیر انبه، شیر طالبی، شیر با یک قاشق مربا خوری عسل، شیر خرما، شیر پسته و… و برای بهتر کردن طعم ماست، بیایند ماست را همراه میوههای رنده شده، جوانه گندم، بذر کتان و میوههای خشک میل کنند.
امروز وقتی آمدند گفتند: حالا نه تنها خودم ۳ واحد لبنیات در طول روز میخورم بلکه دخترم هم مصرف لبنیات خود را افزایش داده و از ماست با دانه کتان بسیار خوشش آمد.
لقمهای در دهان خود میگذارم، چشمانم را میبندم و آهسته زمزمه میکنم: ای ذرات آفتاب زوایای تاریک وجودم را روشن کن، ای نور نقره فام ماه مرا عاشقانه صدا کن، ای ابرهای سرگردان مرا به کشتی خیال سوار کن و ای ذرات روحانی طبیعت ذره ذره وجودم را زنده کن و به من زندگی ببخش.
اکنون شور و شعفی در من ایجاد شده که دوست دارم فریاد بزنم تا همه عالم بدانند که من چقدر خوشحالم.
بیا ای بهترین دوستم، «سیبیتای عزیز» تا با هم عالم زیبایی را سیر کنیم که تو قفل درش را به رویم گشودی و مرا با مائدههای زمینی، به روش آسمانی آشنا ساختی!
در گوش باد نجوا میکنم تا به همه عالم بگوید من روح خویش را با روشی زیبا به سوی طبیعت سوق میدهم، من این باور را دارم که آهسته و پیوسته گام برداشتن رسیدن به مقصد است.
رهرو آن نیست گهی کند و گهی تند رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
روزی هزاران بار هدفم را تصور میکنم و فریاد میزنم تا کائنات نیز مرا در رسیدن به آن یاری نمایند.
هر لیوان آب را با نامی زیبا میخوانم و مینوشم: به سلامتی عشق، به سلامتی دوستی، به سلامتی تندرستی، به سلامتی صمیمیت، به سلامتی صداقت، به سلامتی بهترینها و به سلامتی سیبیتا.
انگیزه رسیدن به هدف چنان قدرتی در من ساخته که هیچ چیز و هیچ کس جلودارش نیست! وقتی به نتایج خوب فکر میکنم افکار بد از در دیگر ذهنم فرار میکنند.
بر تپهای خیالی میایستم دستانم را به سمت آسمان بلند میکنم و چشمانم را میبندم، این حسی است که با توجه و تفکر خوردن و نوشیدن به من دست میدهد. من با ایمان در این راه تلاش میکنم.
برای اینکه به دیگران صادقانه عشق بورزم باید اول خودم را دوست داشته باشم. من به انگیزههایی که هر روز در من پررنگتر میشود به شادیهایی که هر روز بیشتر میشود و به انرژی مثبتی که مرا شادابتر میکند افتخار میکنم. با چنان علاقه و شوقی راه را طی میکنم که گاهی اصلا متوجه طولانی بودن و خستگی خود نمیگردم.
اضطراب حسی است که اکنون در من خاموش شده است!
من با انرژی زیادی که دریافت میکنم به دیگران نیز حس خوبی را القا خواهم کرد. این زندگی من است اینکه چگونه سپریاش کنم دست خودم است، همین که جرات صادق بودن را با وجدانم و گفتگوهای درونیام را دارم بسیار خوشحالم.
هفتههای تکراری زندگیم تبدیل به هفتههای تلاش و سنجش شده، گاهی فکر میکنم خودم باید بخواهم تا دنیا نیز برایم بخواهد.