خانم م یکی از مراجعه کنندههای قدیمی ماست که خانمی میانه سال، مهربان و خوش برخورد است. هر دفعه که میآیند کلینیک شادی را با خودشان میآرن. با انگیزه بالایی که دارن واقعاً ما رو هم شارژ میکنن.
چون با ایشون کمی صمیمی هستم ازشون پرسیدم خانم م با توجه به این که شما تا حالا بیشتر از بیست جلسه اومدین در مورد هزینهها واقعاً نگران نبودین؟
گفتند: واقعیتش چرا که نه! من با هزار سختی این هزینه رو میپردازم.
باورم نمیشد چون همیشه فکر میکردم مرفه باشند.
گفتم : چطور؟
گفتند: همسرم با هزینه مشکل داشتند و همون دفعه اول گفتند نه، من هم که مشاورهها را کامل دیده بودم و قانع شده بودم که این برنامه همونی هست که من میخوام پس با جدیت گفتم که من میخوام برم. ولی ایشان حاضر به قبول نبودند و هزینه را زیاد میدانستند.
من هم بغضم ترکید و شروع به بحث کردم که تو همه هزینهها را به هزینههای من اولویت میدهی، هزینه فامیلت، هزینه بچهها و حتی هزینه ماشینت.
تو ماهی یک بار ماشینتو برای سرویس میبری، هزار جور خرجش میکنی ولی برای من هر وقت صلاح بدونی خرج میکنی و به خواستههای من توجه نداری. میگفتم و گریه میکردم.
اون هم میگفت من هزینه برای اینها میکنم چون لازمه ولی برای تو لازم نیست.
من دیگه طاقت نیاوردم و چادر سرم کردم و زدم بیرون.
نمیدونستم کجا باید برم فقط میدونستم که خونه پدر و مادرم نمیرم.
رفتم با گریه تا سر خیابون رسیدم. فقط لب جو نشستم و زدم زیر گریه. تمام رنجهایی که توی این زندگی کشیده بودم رو جلوی چشمام آوردم. باورم نمیشد که هیچ سهمی از این زندگی ندارم.
تو حال خودم بودم که دیدم شوهرم بالای سرم ایستاده و میگه پاشو بریم خونه.
گفتم : نه.
گفت : بگو چی میخوای؟
گفتم: یک مقرری ماهیانه که مال خودم باشه و ازم نپرسی باهاش چی کار میکنی تا هرکاری دلم خواست بکنم.
فکر کرد و گفت: باشه.
***
سیبیتا ازت متشکرم به خاطر این که به من فهموندی چقدر مهم هستم و شخصیتم رو بهم برگردوندی.
کارشناس تغذیه سیبیتا