با عجله سوار تاکسی شدم. کمی دیر شده بود. باید زودتر میرسیدم. آدرس را بلد بودم. اما دفعه اول بود که میرفتم. هر چه نگاه کردم محل مورد نظر را پیدا نکردم، تاکسی با سرعت حرکت میکرد. احساس کردم که محل مورد نظرم را رد کردهام. از راننده خواهش کردم مرا پیاده کند. پانصد تومان هم کرایه گرفت.
کم کم متوجه شدم که خیلی دور شدهام. از چند نفر که پرسیدم مطمئن شدم که، هم کلی راه زیاد آمدهام و هم دویست تومان بابت این زیاد آمدن کرایه پرداخت کردهام.
به خودم گفتم: “پیاده میروم تا حواسم را جمع کنم!” میخواستم خود را تنبیه کنم. قدم زدن را آغاز کردم، هوا هم ملایم بود.
چند دقیقه که راه رفتم، یک فکری به سرم زد. چه خوب! با دویست تومان یک فرصت پیادهروی پیدا کردم. چه کار ارزشمندی را با قیمت خوبی خریدم! خیلی سود کردم.
حالا گاهی وقتها که تاکسی سوار میشوم، یاد آن روز میافتم و دویست تومان پیادهروی میخرم!
روانشناس سیبیتا