کنترل افکار و رفتار

چند روز پیش مشغول نظافت و گردگیری بودم که پسرم هم تصمیم گرفت به من کمک کند، من مخالفت کردم چون پسرم فقط چهار و نیم سال، سن دارد.
اما او یک دستمال کاغذی را آورد و شروع کرد به گردگیری، که ناگهان مجسمه سرامیکی مورد علاقه‌ام را شکست! اول عصبانی شدم، اما بعد سعی کردم به توصیه روان‌شناس عمل کنم و روی رفتارم کنترل داشته باشم.
بنابراین بغلش کردم و روی میز گذاشتمش و بعد شروع کردم به جمع کردن تکه‌های شکسته که ناگهان پسرم از پشت بغلم کرد و پشت سرم را بوسید!
برگشتم و دیدم پسرم با لب‌های جمع شده و چشمهای شفاف پر از اشکش نگاهم می‌کند، بغلش کردم و بوسیدمش او هم دستهایش را به‌دور گردنم حلقه کرد و من را با تمام قدرت به خودش فشرد، این احساس یک دنیا برایم ارزش داشت.
دنیایی که با کنترل افکار و رفتارم به من هدیه داده شده است.

خانم م ر

پیمایش به بالا
مشترک گاهنامه سیبیتا شو
ایمیلت را وارد کن و دکمه اشتراک را بزن
خواندنی‌ها، دیدنی‌ها و شنیدنی‌های جذاب سیبیتایی
ثبت نامت انجام شد
منتظر شماره‌های بعدی گاهنامه سیبیتا باش