میخواهم از تجربیاتم با آدم چاق درونم که من اسمش رو “دون دون” گذاشتم صحبت کنم.
از موقعی که با دون دون آشنا شدم و توانستم آن را از خودم، خود واقعیام، تفکیک کنم احساس خیلی بهتری به خودم دارم چون میدونم مواقعی که احساس گرسنگی کاذب یا هوسهای بیدلیل داشتم، یکی پشت این احساسها بوده که خودِ خودم نبوده و من حالا دارم آن را از خودم جدا میکنم.
اگه بعضی مواقع بدون هیچ دلیلی و احیاناً بر اثر خستگی دستم به طرف خوراکی که روی میز مدتهاست جا خوش کرده است میرود فوراً می توانم مچ دون دون درونم را بگیرم و اجازه ندهم که من را کنترل کند.
در این حالت بزرگترین مشکل شناختن او و شنیدن صدای او و تفکیک آن از صدای خودت است. وقتی توانستی صدای او را از بین صداهای دیگر درونت تشخیص بدهی میتوانی کنترلش کنی.
بهناز سیبیتایی