خوشحالم که به دوستانم بگم در طول سه ماه به کمک سیبیتا تونستم ده کیلو و چهارصد گرم از وزنم کم کنم.
میخوام دو تا مطلب رو با شما در میون بگذارم که اولیش تجربه شیرین اولین خرید لباسم بعد از شروع برنامه کاهش وزن بود. مدتهاست که لباسهام به تنم گشاد شده ولی اونقدر از این مسئله لذت میبردم که اقدام به خرید نمیکردم و مدام لباسهای قدیمیتر و تنگترم رو که دیگه تنم نمیرفت بیرون آورده و از این که اندازهام شدن یا حتی گشاد هستند لذت میبردم. تا این که بالاخره تصمیم گرفتم به خرید برم و فکر کنید که چه حالی داشتم وقتی فهمیدم که چهار سایز کم کردهام. برای اولین بار بود که از فروشنده تقاضای سایز کوچکتر میکردم اونم نه یک سایز بلکه چهار سایز. امیدوارم همهتون این لحظهها رو درک کنید چون خیلی لذتبخشه.
اما مسئله دوم انتقال دادن انرژیهای مثبت به دیگرانه. من هم مثل بیشتر شماها در شروع برنامه با هیچکس حتی خواهرم صحبت نکرده بودم و فکر میکردم اگه کسی ندونه بهتره. ولی به مرور زمان و با دریافت انرژیهای مثبت اطرافیان که مدام بهم میگفتن چقدر لاغر شدی! چقدر پوستت خوب شده! و… تصمیم گرفتم من هم به اطرافم و اطرافیانم انرژی مثبت بدم و شروع کردم به بیان چیزهایی که این مدت در سیبیتا یاد گرفته بودم. از فواید آب خوردن گرفته تا استفاده از سالاد و سبزیجات و با گفتن این مطالب علاوه بر این که مروری میشد در ذهن خودم احساس مفید بودن میکردم وقتی میدیدم اطرافیانم هم دارند به کارهایی که من میکنم علاقهمند میشن و با دقت روال تغذیه منو دنبال میکنند. فکر نکنید که با این کار فقط شما هستید که به دیگرتان چیزی یاد میدید و خودتون هیچ چیزی عایدتون نمیشه. اتفاقاً برعکس، سرشار از انرژی میشید و شاید چیزهایی عایدتون بشه که حتی فکرشم نمیکنید. یه مثال جالبش در مورد خود من بود. ما معمولاً ناهار رو با سه تا از همکارا میخوریم. یکی از اونها که کمی هم اضافهوزن داره خیلی دوست داشت که وزنش رو کم کنه و مدام پیگیر کاهش وزن من هست. خلاصه این که من مدام تشویقش میکردم به این که همین نکات سادهای که من رعایت میکنم رو کمکم رعایت کنه و مطمئن باشه که نتیجه میگیره. اما اون خیلی تمایلی نشون نمیداد و میگفت میدونم نتیجه نمیده و فکر نمیکنم بشه و… (از همون افکار منفی که همهمون قبل از آشنایی با سیبیتا داشتیم) خلاصه سماجت من بالاخره نتیجه داد و همکارم تصمیم گرفت که آب خوردن رو شروع کنه و همراه غذاش سالاد بخوره. جالب این بود که این اتفاق درست روزی افتاد که من فرصت درست کردن سالاد رو نداشتم و از صبح ناراحت بودم که حالا چطوری بدون سالاد ناهار بخورم!
تصور کنید وقتی سر میز ناهار ظرف سالاد رو دیدم که همکارم از کیسهاش درآورد و گفت من از امروز میخوام به توصیههات عمل کنم چه حالی داشتم! (قبلاً اینجور موقعها میگفتم کاش از خدا چیز دیگهای خواسته بودم ولی الآن میگم خدایا ازت ممنونم که زود صدامو شنیدی)
اگر میخواهید احساس خوشبختی کنید برای خوشبختی دیگران تلاش کنید.
من تا امروز سه نفر از دوستانم رو به سیبیتا آوردم و به چهار نفر از نزدیکانم مطالب سیبیتا رو آموزش میدم و از تغییر روحیه و عادات اونها خیلی خوشحالم.
رویا سیبیتایی